مهمترين و اصلی ترين منبع در آمد مسلمانان در دوران مدينه، دزديدن اموال غيرمسلمانان بود كه در قرآن به آن غنيمت گفته می شود. مسلمين در دوران محمد و خلفاء راشدين، هيچ كار توليدی اساسی انجام ندادند و تقريبا تمام ثروت مسلمانان محصول دزدی بود.
اين دزديدن به دو صورت عمده تحقق می يافت يكی كاروان زنی و دوم تجاوز نظامی. غارت شامل تمامی اموال غيرمسلمانان می شد شامل شتر، اموال تجاری، گوسفند، موادغذائی، لوازم زندگی و زنان و كودكان كه بعنوان برده گرفته می شدند. در مواردی كه كل يك قوم را نابود می كردند (مثل بني قريضه) سرزمين و مزارع و خانه هايشان را نيز تصرف می كردند. خلاصه هيچ مالی از دزدی مسلمانان در امان نبود. در اين دزديها به چيزی كه هيچگاه انديشه نمی شد زندگی و حيات غيرمسلمانان بود كه اگر كسی از آنان زنده می ماند، مخصوصا زنان و كودكان، چگونه پس از غارت اموالشان مي توانند به زندگي ادامه دهند.
مبسوط اين غارتها در كتب سيره مثل در سيره ی رسول الله اثر ابن اسحق يا ابن هشام در تاريخ طبری و مغازی واقدی آمده اند
گمان نمی كنم كه انسان منصف ترديدی داشته باشد كه اينگونه كارها وحشيگری و درنده خوئی صرفند. غنيمتي كه می تواند در يك جنگ دفاعی مورد قبول باشد فقط گرفتن سلاحهای دشمن متجاوز است و بس. نه اينكه كليهی اموال دشمن شكست خورده را غارت كنی كه حتی از ادامه زندگی بازماند. با توجه به اينكه تقريبا كليهی جنگهای محمد تجاوزكارانه بود كه يا تجاوز را خودش شروع كرده بود مثل بدر و يا در پاسخ به تجاوز قبلی اش بود مثل احد؛ محمد حق نداشت هيچ چيزي از كفار غنيمت بگيرد. اما مدينه از يك قريهی فقير به يك شهر بسيار ثروتمند مملو از احشام و اموال و موادغذائی و كنيز و غلام شد همه از طريق دزدی.
اموال غارتی حلال و پاكندفكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَيِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۶۹ انفال﴾ ترجمه: پس از آنچه به غنيمت گرفته ايد بخوريد كه حلال و پاكيزه است و از خدا پروا داريد كه خدا آمرزنده مهربان است (69)
به جای کار تولیدی به غيرمسلمانان حمله كنيد و اموالشان را بدزديد كه هم صواب برده ايد و هم مال حلال و پاك بدست آورده ايد. چه چیز از این بهتر برای اعراب وجود داشت؟
ثروت و فقر خواست خداستأوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿۳۷ روم﴾ترجمه: آيا ندانسته اند كه [اين] خداست كه روزى را براى هر كس كه بخواهد فراخ يا تنگ میگرداند.
قلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۳۶ سبا﴾ترجمه: بگو پروردگار من است كه روزى را براى هر كس كه بخواهد گشاده يا تنگ مى گرداند ليكن بيشتر مردم نمیدانند(36)
أهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ ﴿۳۲ زخرف﴾ ترجمه: آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند ما [خدا] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كردهايم و برخى از آنان را از [نظر]درجات بالتر از بعضى [ديگر] قرار دادهايم تا بعضى از آنها بعضى [ديگر] را در خدمت گيرند و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان می اندوزند بهتر است (32)
اينگونه آيات اول: مؤيد جبر هستند. به اين بيان كه ثروت و فقر همه به خواست خداست و نقش بشر در نظر گرفته نشده است. دوم مخالف علم تجربی و دانش اقتصاد است و با واقعيتهای عينی سازگار نيست. بديهی است كه رشد اقتصادی به عوامل متعددی بستگی دارد، از جمله منابع موجود در يك كشور، موقعيت جغرافيائی و تاريخی، رشد علمی و تكنولوژيك، سيستم حكومتی، طراحی اقتصادی و تلاش فرد و جامعه. و گرنه بايد بپذيريم كه فقر آفريقا و غنای كشورهای پيشرفته تنها به خواست خداست. در قرآن اين عوامل واقعي در نظر گرفته نشده اند بنابراين اقتصاد بعنوان يك علم اصلا مورد قبول قرآن نيست. درست در نقطهی مقابل، قرآن جانب تفريط را گرفته و همه دارائی انسان را ناشی از تلاش خود انسان می داند:
ليس للنسان الا ما سعي(نجم39) ترجمه: برای انسان هيچ چيزی جز تلاش او نيست.
گفته برای انسان چيزي بجز تلاش او نيست. يعنی دارائی انسان را منحصر می كند در نتيجهی تلاشش. واضح است كه اين سخن غلط است چون بخش عظيمی از دارائی انسان ربطی به تلش او ندارد مثل تمام ويژگيهای ژنتيكی، تمام صفات و رفتارها و عقایدی كه از محيط جغرافيائی-تاريخی اش می گيرد و مثل ارث و مثل منابع طبيعی يك كشور و مثل تكنولوژی و علم كه از گذشتگان در اختيار هر نسل قرار می گيرد.
بنابراين هر دو دسته آيات فوق هم متناقض و هم غلطند. اصولا گاهی به افراط رفتن و گاهی به تفريط رفتن و ناتوانی از بيان كامل و جامع يك موضوع، كار انسان ناتوان و نا آگاه است نه كار خدا. محمد از طرفی می خواسته خدا را مالک و فاعل مطلق معرفی كند كه همه چيز و همه كار فقط و فقط به دست و خواست اوست، بنابراين آيات سری اول را مطرح كرده است. اما در زمان و مكان ديگری متوجه شده كه نقش فعاليتهای انساني را نيز نمی توان ناديده گرفت بنابراين جمله ی مطلق "ليس للنسان الا ما سعی" را گفته است