۱۳۹۵ بهمن ۳۰, شنبه

شعر : سکوت




سکوت
من اگر بنشینم،تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد؟
دشت ها نام تورا می گویند
کوه ها شعر مرا می خوانند
کوه باید شد و ماند،رود باید شد و رفت،دشت باید شد و خواند
در من این جلوه ی اندوه ز چیست؟
در تو این قصه ی پرهیز که چه؟
در من این شعله ی عصیان نیاز
در تو دمسردی پاییز که چه؟
حرف را باید زد،درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو، متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور؟ و جدایی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی یا غرق غرور؟
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی، همه برمی خیزند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر